سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگاهداری دین، ثمره معرفت و اساس حکمت است . [امام علی علیه السلام]
بیا با هم تا به دریا برسیم

امروز صبح طبق معمول توی فرهنگی دانشگاه بودم که دیدم بچه ها مدام میان و در مورد قرعه کشی حج عمره می پرسن.اونجا بود که فهمیدم ای دل غافل مهلت ثبت نام تو حج تموم شده.خبر نداشتم کیا ثبت نام کردن و کیا نکردن.ولی خیلی دلم می خواست من جزو اون چند نفری که قرار بود اسمشون از توی قرعه کشی بیرون بیاد باشم،اما نمیشد.گذشت و من مثل همیشه مشغول دنیای خودم شدم .موقع نماز ظهر با دوستم رفتیم تو نماز خونه .نماز تموم شد و گفتن پرده ها رو بزنید کنار ،حاج آقا میخواد قرعه کشی رو انجام بده .من هم از همه جا بی خبر برای یکی از دوستام دعا کردم :گفتم کاش اسم ....در بیاد .اصلا نمیدونستم دوستم اسمش رو تو قرعه کشی نوشته یا نه.به دعای خودم اعتنا نکردم و مشغول حرف زدن با دوستم شدم .اولی ،دومی ،سومی و...همین طور که داشتم با دوستم حرف میزدم و به اسمها گوش میکردم یه دفعه یه اسم آشنا به گوشم خورد.از اونایی که داشتن گوش میکردن گفتم اسمش ....نبود، گفتن فکر کنیم.باور نکردم .آخه مگه اون اسمش رو نوشته بود.اگه نوشته بود پس چرا نیومده تو قرعه کشی شرکت کنه .نه امکان نداره.بعد از این که همه رفتن زود رفتم جلو واسمها رو نگاه کردم .نمیدونید چقدر خوشحال بودم. نمیگم بیشتر از این که به اسم خودم در بیاد نه ولی کم تر از اون هم نبود.اینقدر ذوق کرده بودم که بچه ها بهم میگفتن اسم تو هم در اومده؟ زود زنگ زدم بهش گفتم،گفتم مژده بده ،گفت دیر گفتی خودم میدونم .گفتم کی زودتر از من بهتون خبر داده ،گفت خودم پشت در بودم.گفت انگار بهم الهام شده بود که نفر چهارم تویی.خلاصه براش آرزوی قبولی زیارت و زیارت تمتع کردم و گوشی رو قطع کردم .من دیگه حضوری نرفتم بهش تبریک بگم اما دوستم رفته بود .با هم حرف زده بودن و حرفاشون خیلی برام جالب بود.دوستم بهش گفته بود  قول بده هر وقت رفتی اونجا تا چشمت به کعبه افتاد مارو یادت نره .بغض کرده بود و با چشمای خیس گفته بود:موقع قرعه کشی اومدم پشت در وایستادم .سه نفر اول رو که خوندن گفتم کجای کاری طلبیده نشدی .اما یه دفعه به خودم اومدم و گفتم تو از کی خواسته بودی ،همون خودش بهت میده،که یه دفعه اسمم رو از توی بلندگو شنیدم....دیگه بغض نذاشته بود بقیه حرفشو بزنه و رفته بود.شاید اون جا یی که پشت در وایستاده بود به خدا التماس کرده بود ،شاید اونجا اینقدر پاک شده بود که خدا دلش نیومده بود ردش کنه .نمیدونم شاید ،نه حتما تو عرفه و قدر امسال از خدا خواسته بود و قسمتش شده بود.
منم خیلی دلم میخواست امسال مکه باشم .هرشب که ندای لبیک اللهم لبیک ...از تلویزیون پخش میشه می خوام زار بزنم آخه خدا جونم  پس کی قراره نوبت من بشه.خدا جونم قراره فردا پس فردا حاجیا تو مکه برن عرفات ،ما چه کار کنیم .ما که اینقدر بارمون سنگین هست که به اون جا نمیرسیم چه کنیم.خدایا !هزار بار بهت گفتم بازم میگم وقتی داری یه چیزی رو به بنده هات میدی به کوچیکی ما نگاه نکن به بزرگی خودت نگاه کن .اگه قرار بود به ارزش ما باشه که الان هیچی نداشتیم.هر شب که زنگ میزنیم مکه با مادر بزرگم حرف بزنیم میگن خسته بوده رفته بخوابه .خدا جونم باور کن من بیام حاضرم یه ساعت هم نخوابم .دلم میخواد وقتی پام به مکه رسید شبا برم یه جایی بالا پشت بوم که شب تا صبح فقط و فقط خونت رو نگاه کنم.خدایا !تا یکی دو سال پیش فکر میکردم حساب و کتاب تو هم مثل دنیا با پول و مقام این جور چیزاست .یعنی هر کی داره میاد اما امروز میگم نه هر کی رو که تو بخوای میاد.پس خدایا تو رو به حق همه آدمایی که ارزش بودن توی مکه رو داشتن و دارن ،این آرزوی من رو توی جوونیم بهم بده.دوست دارم وقتی مجردم بدون هیچ تعلق خاطری به کسی بیام پیشت.آزاد آزاد آزاد.....

خدایا از خودت خواستم نه از کس دیگه ای پس امید دارم به اون روز که.......

 

 



sahar ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:0 صبح


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 24
کل بازدید :127100

>> درباره خودم <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بیا با هم تا به دریا برسیم

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<


































>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<