میخوام بنوسم ،چند روزی هست میخوام بنویسم اما نمیدونم از چی ؟ از کی ؟ از کجا؟
دلم میخواد گریه کنم، داد بزنم از این همه وحشی گری، از این همه ... هیچ کلمه ای به خودش اجازه نمیده تا دامنش به ننگ این قضیه آلوده بشه. هر چی فکر میکنم نمیتونم بفهمم آدمهایی که این کارا رو میکنن ، چه جور انسان هایی هستن .اصلا انسان هستن ؟ نمیفهمم چطور شد که وادی مقدس آفرینش به وجود این حیوانات آلوده شد .این چند وقته همش تو خط خدا بودم اما هیچ جوره نتونستم از کاراش سر در بیارم .تو آفرینش یه پرنده کوچولوش گیر کرده بودم که یهو فاجعه غزه شروع شد...
تو این دو روزه همش دارم فکر میکنم چرا ؟ سر چی باید این همه انسان کشته بشن . هر چی باشن ،هر شغلی داشته باشن ، هر دینی داشته باشن و هر چیز دیگه ، چرا یه عده به خودشون اجازه میدن سیل خون راه بندازن . و هزارتا سوال بی جواب دیگه . نمیدونم اون بچه کوچولو که داشتن با صورت خونی میبردنش تو بیمارستان ، وقتی زخمی شده بود به خدا چی گفته بود ؟ شاید گفته بود خدایا مامانم کو ؟ بابام کجاست ؟ خدایا عروسکم زیر آوار جا مونده ؟ شایدم گفته خدایا من که دارم از این دنیا میرم اما تو حق من و از اینا بگیر ؟ شایدم گفته خدایا اون دنیام که میام بازم باید بترسم که نکنه الان بمب بیاد و خونمون رو آوار کنه رو سرم ؟نه خدایا میگن اون دنیا خوبه هر چند که وفتی داشتم میومدم تو این دنیا گریه میکردم که من میترسم اما همه گفتن ترس نداره .این دنیا این قدر جای خوبیه .همه آدمهاش مهربونن ، همدیگرو دوست دارن ، خلاصه خیلی خوبه . خدایا اگه خوب بودن اینه هیچ وقت نمیخوام به یه دنیایه خوبه دیگه پا بذارم.
همش دارم فکر میکنم من به عنوان یه جوون ایرونی مسلمون چه کاری میتونم بکنم .به هیچ نتیجه ای نمیرسم ، مخم هنگ میکنه. دلم نمیخواد مثل همه سران جنایتکار مسلمان وعربی ، مثل همه مدعیان دروغین حقوق بشر ، مثل همه محافظه کارانی که اعتراض رو به ضرر منافعشون میدونن و مثل خیلی های دیگه ، ساکت باشم . میخوام یه کاری بکنم . اما چه کار؟
محرم اومد و دوباره داستان تکراری هر سال شروع میشه ، بدون ذره ای نگاه حسینی به دنیا. همه تو سر وسینه میزنن که یا حسین فدای تو ، یکی نیست بگه همین الان عاشوراست ، اگه راست میگید بیایید وسط . ولی نه ، همه ما اگه 1400 سال پیش بودیم نه طرف خیمه های هاشمی ، بلکه طرف سکه های زر اموی بودیم . رفتار امروزمون داره این رو میگه .
میترسم اگه همین الان حسین زمان از من بپرسه آی تویی که هر روز میگی اشهد ان لااله الله ، اشهدان محمد رسول الله ، تو چه کار کردی ؟ چه جوابی به ندای هل من ...دادی؟
میترسم به جرم بودن در سپاه یزید محاکمه بشم ، شرمم میشه تو چشمای امام زمانی که الان عزاردار مرگ انسانیت هست نگاه کنم . هیچ جوابی برای امام زمان و خدای امام زمان ندارم. اما برای اولین بار دارم برای اومدن یوسف زهرا اشک میریزم . دارم لحظه شماری میکنم که شاید این جمعه همون جمعه موعود باشه . برای اولین بار بدون این که دعایی خونده بشه، دلم شکسته . و بعد از 21 سال زندگی تو این عصر غیبت از خدا میخوام صاحب این دنیا رو برسونه. خدایا خسته شدیم از این همه ظلم ، از این همه بی عدالتی ، از این همه گرگان درنده وحشی صفت .
نمیدونم امام زمان وبلاگ من رو میخونه یا نه ؟ اما دلم خوشه که میخونه .امام زمان اگه به وقتی گذرت به کوچه دل شکسته ما افتاد ، بدون که این کوچه از اول تا آخرش لباس سیاه عزا پوشیده تا تو بیای و این لباس عزا رو از تنش بیرون کنی. میگن اگه تو بیای همه دنیا صلح و آزادی میشه . داغ دیدن صلح و آزادی رو ، به دل های اسیران آزادی نذار ...
یه وقتایی پیدا کردن علت و معلول توی یه واقعه خیلی برام سخته . علت و معلول هایی که برام مهم هستن .
یه دوستی داریم که سالی یه بار میرن مسافرت طولانی . از قضا تو خونشون دو تا هم مرغ عشق دارن که تو این مدت میشن مهمون ما . امشب هم دوباره مهمونی شون شروع شد. اما از وقتی اومدن تو خونه ما ، دل من پر از یه غم بزرگ شده .
غم اسارت دو تا پرنده کوچولو. همش تو این فکرم که قضیه ی این قفس چیه ؟ چرا قفس ؟ اصلا دلیل این که ما آدم ها این قدر مغروریم که برای چند روز دلخوشی خودمون ، زندگی دو تا موجود رو ازشون میگیریم چیه ؟ مطمئنا این پرنده ها دیگه برای صاحبشون هیچ جذابیتی ندارن ، اما خدایا سکوت این دوتا ، این که هیچ کاری نمیکنن ، وایمیستن بغل هم بدون هیچ صدایی ، قلبم رو به درد میاره .
امشب برای این که من از فکر این دوتا اسیر کوچولو در بیام ، هرکس سعی میکرد یه جور منو قانع کنه که سرنوشت این ها از زمان آفرینش چیزی جز این نبوده . بابام میگفت فکر میکنی اینا چند ساعت میتونن تواین دنیا آزاد باشن ؟ تا برن بیرون میمیرن .اما حرف خواهرم یه جورایی جالبتر بود.میگفت اینا برای اسارت تو قفس و یه زندگی تکراری آفریده شدن ، تا همیشه جلوی چشم ما باشن ، تا ببینیم کاری جز خوردن دونه و آب ندارن ، اون وقت به یقین برسیم که ما برای این انسان نامیده شدیم که باید هر روزمون با دیروزمون فرق داشته باشه .در غیر این صورت ما هم یه اسیر هستیم .اسیر این دنیا .یه قفس بزرگتر ، با یه دلتنگی بزرگتر.
حرفای هیچ کدومشون راضیم نکرد . شاید بابام راست میگفت و شاید هم خواهر کوچیکم . اما من یه جواب بهشون دادم . به خواهرم گفتم سعیده خانم فرض کن به تو بگن همه عمرت رو بمون تو یه خونه مجلل با همه امکانات ، هر چی بخوای بهت میدیم ، فقط تو از خونه بیرون نرو چون ممکنه تصادف کنی و بمیری.قبول میکنی یا نه ؟ که جوابش کاملا مشخصه .
من میگم همه موجودات آفریده شدن تا آزاد باشن . زندگی کوتاه همراه با آزادی و لذت اون خیلی خیلی بهتر از زندگانی طولانی اما با اسارت و تکراری ملال آور هست .
نمیدونید چقدر سخته دو تا مرغ عشق جلوی چشمت تو قفس باشن و هیچ آوازی برای تو نخونن.
راستی من هرچی فکر میکنم نمیفهمم پرنده برای قفس ساخته شده یا قفس برای پرنده ….
خیلی وقته دلم هوای یه دانشگاه دخترونه رو کرده .یه جایی که فقط خودمون باشیم بدون هیچ کس از جنس مخالف اعم از دانشجو ، استاد و...
اصلا نمیدونم چه صیغه ای هست که حتما باید دانشگاه های ما مختلط باشه .فکر نمیکنم به هیچ وجه روی سطح علمی و راندمان و از این چرت و پرت ها تاثیری داشته باشه .حتی فکر میکنم جدا بودن این دو قشر از هم به نفع ارتقای سطح علمی شون هم هست .
بچه تر که بودم و این محیط ها رو تجربه نکرده بودم ، مثل این ندید بدیدها میگفتم :حتما باید یه دانشگاه مختلط قبول بشم .اصلا جدا کردن دختر و پسر در محیط دانشگاه یه توهین به قشر دانشجو ست و از این شعارهای کلیشه ای . حتی به نظرم کار بچه های دانشگاه قم در اعتراض های شدید به جدا بودنشون یه کار منطقی بود و...کلی دیگه از این اشتباهات که به خاطر عدم تجربه چنین محیط هایی داشتم اما امروز بعد از 5 ترم تجربه یه دانشگاه مختلط با کمترین محدودیت در روابط میگم کاش یه دانشگاه دخترونه یا تفکیک شده قبول میشدم .اون جوری شاید خیلی از چیزهایی که الان از بودن در کنار آقایون یاد گرفتم رو از دست میدادم اما خیلی چیزهای دیگه رو هنوز داشتم مثل ....
الان چشمام رو میبندم و به روزی فکر میکنم که دانشگاه ما پسر نداشت :
نزدیکی های در ورودی که میرسم دیگه چشمم به ظاهر نازیبای چند صد موتور درب و داغون CG125 در انواع و اقسام رنگهای پریده و یا آینه بغل های شکسته نمیافته .(کم آرزویی نیست)
وارد نگهبانی که میشم فقط به نگهبان سلام میدم ،دیگه لازم نیست به فلان آقای مسئول فلان انجمن هم سلام بدم و احیانا در مورد هماهنگی اتاق انجمن باهاش بحث کنم.
از پله های نگهبانی که پایین میرم فقط دختر میبینم ؛ کنار حوض ، کنار آبخوری ، رو نیمکتها و...میتونم خیلی راحت دستم و ببرم بالا و با دوستم که رو نیمکت روبرو نشسته بای بای کنم و بدوم طرفش .
به بردها نگاه میکنم اما به هیچ وجه لازم نیست با آقای فلانی که درحال زدن اطلاعیه های فلان کلاس رفع اشکال که مدرسش فلان آقا هست ،صحبت کنم و بهش بگم که چرا تو اون برد نزدید و چرا آقای فلانی یادش رفه که امروز برام اسامی رو بیاره و....
با دوستم که رو نیمکت نشستم لازم نیست که همش حواسم به خودم و دوروبرم باشه که نکنه چادرم کنار بره یا شلوارم بالا رفته باشه و پام دیده بشه . میتونم راحت کنارش بشینم و جک بگم و بخندم بدون این که کسی بیاد صدام کنه وبگه ببخشید خانم ... میشه چند لحظه تشریف بیارید و اون وقت مثل دوتا بید وسط حیاط وایستیم و در مورد جلسه ای که باید با چند تا آقا و خانم هماهنگ بشه و از بخت بد من مسئول هماهنگیش هستم صحبت کنیم.
موقع بالا رفتن از پله ها واسه حضور به موقع !!!سر کلاس لازم نیست خودم رو به کوچه علی چپ بزنم تا از شر سلام علیک با آقای ... راحت بشم .آخه فقط سلام علیک نیست که قرار بوده واسش یه ایمیلی بزنم یادم رفته ، حالا باید واسش توضیح بدم که چرا ؟
سر کلاس هم دیگه لازم نیست که صدای نکره ،واقعا نکره ، پسر ها رو درحال پچ پچ کردن و مزه های الکی پروندن تحمل کنم .
سر کلاس یه درس خیلی مهم لازم نیست پررویی یکی از پسرا که فکر میکنه تخته و استاد عقب کلاس و تو صورت من هستن ، تحمل کنم .
لازم نیست شبا تو خونه همش مامانم و خواهرم صدام کنن بگن بیا آقای ... اس ام اس زده که فردا چه ساعتی دانشگاه هستید ؟
دیگه هیچ وقت نگران نگاه های سنگین خاله زنک ها نبودم که بعدش از این ور و اون ور بشنونم که شنیدی میگن فلانی فلانی رو میخواد ؟ همه شنیدن چطور تو نشنیدی ؟یا مثلا یکی زنگ بزنه بگه یه سوال میپرسم تو روخدا راستش رو بگو ، تو انجمن خبری هست ؟ آخه شنیدم تو انجمن چند نفر .....
اگه بخوام بگم خیلیه .خیلی ...
اگه این محیط ها تفکیک شده بود خیلی از این مشکل ها پیش نمی اومد .آرامش فکری و روانی بیشتری تو محیط دانشگاه حاکم میشد و در نتیجه میشد ایران رو از این رتبه غرور انگیز بین دانشگاه دنیا یکم بالاتر کشید .
کاش ......
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :128873
قافله رفت و...
علی
شلوارت کو؟؟؟؟؟؟
امام صادق
سردارعشق ...
باران که می بارد تو می آیی ...
تولدم مبارک
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386