سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی، میوه فروتنی است . [امام علی علیه السلام]
بیا با هم تا به دریا برسیم
از اون جایی که ادم جو گیریم دیدم همه رو جو موج مکزیکی گرفته ،گفتم منم بیام تو این موج ببینم چه جوریه.
یه روز صبح زمستون بود و هوا سرد .از خواب به زور مامانم بیدارشدم وباهمون حال خواب آلودگی آماده شدم که برم مدرسه من عادت داشتم که زمستونا از زیر یه شلوار دیگه هم می پوشیدم.از اونجایی که اون موقع ها بچه مثبت بودم مدرسه مثبتی هم میرفتم وطبق قوانین اونجا باید جوراب مشکی کلفت میپوشیدم.منم مثبت همه قوانین رو مو به مو اجرا میکردم .لباسامو پوشیدم و خداحافظی کردم رفتم سر کوچه منتظر سرویسمون که یه مینی بوس آبی بود موندم .کوچمون یه جایی بود که رفت وآمد از سرش خیلی زیاد بود .زنها و مردهایی که همگی نون به دست رد میشدن ،بعضی ها شیر خریده بودن .از همه بدتر پسرای همسایه هامون که میرفتن مدرسه ومن مثل یه برج سر کوچه همشون رو نگاه میکردم وبراندازشون میکردم.
خلاصه بعداز یه ربع منتظر موندن سرویس از سر خیابون اومد منم رفتم جلو .در و باز کردم رفتم بالا .وقتی به مسئول سرویسمون که خانم یزدیان بود سلام کردم تعجب کرد،میدونید چرا ؟برگشت بهم گفت فلانی شلوارت کو ....................
چشمتون روز بد نبینه.خم شدم نگاه کردم ودیدم ای دل غافل یادم رفته شلوار مدرسمو از روی اون شلوار صورتیم که تازه گذاشته بودم زیر جوراب مشکی بپوشم .
از مینی بوس پیاده شدم وبا کلی خجالت زدگی برگشتم خونه .یه نیم ساعتی حسابی گریه کردم ونمیخواستم دیگه برم مدرسه .به زور مامانم رفتم مدرسه .وقتی اونجا فهمیدم به جز خود خانم یزدیان کسی متوجه سوتی من نشده خیالم راحت شد.
الان هر چند وقت یه بار دورو بریام بهم گوش زد میکنن یادت نره شلوارتو بپوشی.
شما جای من بودید اون موقع چی کار میکردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

sahar ::: شنبه 86/7/7::: ساعت 3:7 عصر


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :128876

>> درباره خودم <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بیا با هم تا به دریا برسیم

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<


































>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<