تنها بودن یا تنها شدن ...!؟
عظمت کدامیک تا استخوانت رخنه می کند و تورا به سوی فرداهای پوچ نزدیک می سازد؟
سختی کدامیک تو را در مرداب نیستی فرو می کشد و هستیت را در مقابل دیدگانت به تاریکی و سیاهی میکشاند؟
آیا تنها بودن وتنها ماندن برتر از ان نیست که طعم با او بودن را لمس کنی ودوست داشتنی ترین احساس(عشق) را تجربه ! اما .....
در فاصله یک پلک کاخ رویاهای پاک شبهایت را فنا شده ودر اقیانوس تنهایی رها شده بیابی ..
این بار تنهایی بزرگتر از تنهایی از آن توست .... یعنی تنها شدن!
چه کسی پاسخ گوی این کهنه زخم هاست ؟
کدامین طبیب یارای تسکین چنین دردیست ؟
چه زود شانه ها لیاقتشان را برای سرها از دست می دهند ...
چه زود عادت می کنند وچه سخت فراموش...
چه زود قله های محبت فتح می شوند وچه غریبانه فرهاد ها از یاد می روند....
چه زود امواج خوروشان در عطش به آغوش کشیدن ماسه های کذب فرو می نشینند و چه آسان قطرهای باران آسمان چشم فرا می رسند...
چه زود خواهش دستان لرزان به باوری تلخ نزدیک می شوند وچه سهل حقیقت واژه عشق گم می گردد...
چه زود دستان التماس بلند می شوند وچه بد تازیانه های آرزوهای محال می کوبند ....
چه زود قلبها فروخته می شوند وچه دیر فریب نقاب از رخ بر می کند....
چه زود آغاز به پایان می رسد وچه دردناکست به نظاره نشستن خاطراتی که میمیرند....
چه زود لحظه دیدار در فراموشیها غرق می شود وچه کودکانه عهد می شکند و قسم از یاد می رود
انگار که شب پایانی ندارد!!
*راستش نمیدونم این متن رواز کدوم وبلاگ برداشتم فقط میدونم اسم نویسندش مهران بود .تا این پست رو که دیدم گفتم چه خوب شد که یکی حرف دلم رو با بیانی به این قشنگی گفته ،حیفم اومد ازش تو وبلاگم استفاده نکنم .
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :128685
قافله رفت و...
علی
شلوارت کو؟؟؟؟؟؟
امام صادق
سردارعشق ...
باران که می بارد تو می آیی ...
تولدم مبارک
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386