سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
بیا با هم تا به دریا برسیم

شنیده بودم بعضی وقتها دل آدمها هوای گریه میکنه ،اما هیچ وقت نجربش نکرده بودم .اما امروز دلم بد جور هواش رو کرده بود .هوای اشکهایی که خیلی وقته از پشت این چشم های پر از هیچ  که دارن به دنیایه هیچ نگاه میکنن،پایین نیومدن.دلم هوایی هوایی شده که توش میشه پاکی رو نفس کشید ،میشه بوی بودن رو از توی دل آدمهاش استشمام کرد .دلم از دست خودم ،از دست فکرم ،از دست دنیایی که مثل یه کرم ابریشم دور خودم تنیدم و فکری برای بیرون اومدن ازش ندارم ،از دست احساسم و ازدست هرچیزی که یه دستی بر اتفاقات پیرامون من داره ،گرفته .الان تنها کلمه سرشار از تهی میتونه بگه من چه حسی دارم.حسی که فکر میکنم دور شدن از معنویات برام به وجود آورده .تازه میفهمم معنویات چه چیزهای قشنگی هستن وامشب فهمیدم که دل آدم برای همین چیزها هم تنگ میشه .اما دریغ که جای ما و دنیا عوض شده .روزی که به شیطان گفته شد در مقابل ما سجده کنه قرار بود ما دنیا رو رهبری کنیم ولی افسوس که الان اسیر دنیایی شدیم که اون هم اسیر یکی دیگست .نمیدونم چه جوری ولی دلم می خواد بازم برگردم به همون دنیایه به ظاهر کوچیکی که قبلا داشتم .راستش رو بخوایید من نگران یه ماه و نیم دیگه هستم که دوباره میرم میشینم جلو خدا و سرم رو نمیتونم جلوش بلند کنم .آخه یه سال پیش بهش قول داده بودم عوض بشم ولی ...من اگه جای خدا باشم به خودم میگم ...نه به خودم هیچی نمیگم ، چون به نظر خودم ارزش این که چیزی رو بگم ندارم اما اون خداست پس بهش میگم خدایا کمکم کن که از این حس پوچی رها بشم .

منو رها کن از این فکر تنهایی



sahar ::: سه شنبه 87/5/15::: ساعت 12:24 صبح


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :130404

>> درباره خودم <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بیا با هم تا به دریا برسیم

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<


































>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<