سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شخص دیندار، ... حسادت را رها کرده است .در نتیجه، دوستی پدیدار شده است . [امام صادق علیه السلام]
بیا با هم تا به دریا برسیم

یکی دو سال پیش وقتی فکر می کردم دارم بزرگ میشم ،مدام به مامانم اصرار می کردم پاشو بریم اونجا .آخه بچه ها خیلی ازش تعریف می کردن ؛این جوریه ،اون جوریه ،خیلی با کلاسه و ...
اگه اهل قم باشی می دونی کجا رو میگم!!!بله همون نمایشگاه طویل عروسکی ،البته ببخشید بهش می گن خیابون صفائیه ...یه خیابون که سرش از خیابون بچه درس خونا شروع میشه ؛بوستان کتاب و پاساژ قدس و ...تهش هم می خوره به انواع بوتیک های رنگارنگ.
چند سال پیش این قدر ازش تعریف شنیده بودم که به هیچ وجه زیر بار حرف مامانم که می گفت :جنس های اونجا هیچ فرقی باجاهای دیگه نمی کنن نمی رفتم ؛اما امروز وقتی پا توی این خیابون گذاشتم احساس کردم چقدر فضای این جا برام تنگه ،احساس می کردم بین این همه عروسکی که ساعتها جلوی آیینه به خودشون رسیده بودن تا بلکه یه فرقی با بقیه داشته باشن ،نمیتونم نفس بکشم .صفاییه جای خوبی برای عرضه کالاست اما نه از نوع شی ،که از نوع انسانیش .به نظر شما این که یه انسان به هر طریقی بخواد نظر دیگران رو از نوع هم جنس و غیر هم جنسش به خودش جلب کنه ،یه جور خود فروشی نیست .
خیلی هاتون الان به من خورده می گیرید که برو بابا ،بچه بسیجیه ...ولی من نه بسیجی هستم ،نه سپاهی ،نه هیچ کس دیگه .من فقط یه دخترم که وقتی از بغل یه دختر دیگه رد میشم و نگاه های کثیف و هوس آلود چند تا مرد و پسر رو می بینم که چه جور مثل یه کالا سر تا پای رنگ و لعاب دار شده اون رو  نگاه می کنن ،تا شاید هوسشون فرو کش کنه ،ناراحت میشم .زجر می کشم .عذاب وجدان می گیرم ...
آخه دوست من چرا ؟چرا من و تو این قدر خودمون رو راحت در اختیار دیگران می زاریم و بعدهم گلایه می کنیم که چرا ما دخترها تو ایران پیشرفت نمی کنیم ؟بیا خودمون به خاطر خودمون وضعیتمون رو بهتر از این که هست بکنیم .کار سختی نیست ...
این چند وقته هر جا نگاه می کنی یه اسمی حتما به چشمت می خوره .یه اسم تکراری ،یه اسم  قدیمی ولی یه دنیا ،یه عالم ،یه فرهنگ و در کل یه زن ،یه گل بهشتی .من خودم هر وقت اسمش رو می بینم شرمنده می شم .شرمنده خودش و خدای خودش.شرمنده پسرش که منتظر منه ولی من منتظر یه نفر دیگه ...
برای من هم دعا کن ...



sahar ::: دوشنبه 87/3/13::: ساعت 12:19 صبح

 

نمی دونم  کلاس چندم بودیم که یه  شعر بود تو کتابامون به اسم ...یادم نمیاد اسمش چی بود ولی بیت اولش این بود :" عیب کسان منگر و احسان خویش ؛دیده فرو بر به گریبان خویش".اون وقتا طبق عادت فقط خودندیمش که معنیش کرده باشیم و یه نمره ای بگیریم .حالا چی یاد گرفتی اصلا مهم نیست .یعنی اون موقع برای کسی مهم نبود ولی الان میگم کاش اون موقع فهمیده بودم .کاش ...

یه وقتایی آدم میشینه پشت سر مردم هزار تا چیز میگه .هر چند که اونها راست باشه .این حرفها و خرده گیری ها رو هم با چنان قاطعیتی بیان می کنیم که انگار هیچ وقت و به هیچ وجه گرفتار اونها نخواهیم شد .اینقدر آدمهای دورو برمون رو می کوبیم که چیزی ازشون باقی نمی مونه و حتی بعضی وقتها آبروشون رو می بریم.اما دنیا همیشه همین طور نمی مونه .یه دفعه تو یه آن یه اتفاقی می افته که خود تو میشی مصداق بارز همون عیب هایی که می گرفتی .میشی هزار مرتبه بدتر از اونی که ازش بدت میومد.تازه انتظار هم داری که هیچ کس اون فکر ها رو در موردت نکنه .ولی نه عزیز من ؛دنیا بی حساب و کتاب نیست .از هر دست بدی ازهمون دست می گیری.

من امروز کاری رو (هر چند نا خواسته )انجام دادم که همیشه ازش بدم میومد.درنگاه دورو بری هام تبدیل به آدمی شدم که خودم ازش تنفر داشتم .کاری کردم که دیگران خیلی راحت می تونن با استناد به اون همه حرفهایی که خودم پشت سر ...زدم رو بزنن ولی به کی می تونی بگی والله ،بالله من منظوری نداشتم .ولی به قول خودم چیزی که عوض داره گله نداره ...

هر کاری می کنم خاطره امروز رو از ذهنم پاک کنم نمیشه ،اما دلم می خواد فردا بهتر باشم .فردا و فردا ها اما خدایا فقط تو می تونی بهم کمک کنی که به این آرزو برسم .خدایا منو به خاطر همه اشتباهاتم ببخش .میگن تو ستارالعیوبی و غفارالذنوب .می بخشی ؟

 



sahar ::: چهارشنبه 87/2/18::: ساعت 7:7 عصر

 

دیروز خواستم از این یک سالی که گذشت بنویسم اما نشد .اما امروز می خوام از اتفاقات چند ساعته ای که افتاد و خیلی چیزهایی رو که ندیده بودم و دیدم ،بنویسم .چند روز پیش بعد از مدتها خبر دادن که رییس جمهور وهیئت همراه قرارهتشریف بیارن  قم.راستش رو بگم اصلا برام چیز جالبی نبود.چون می دونستم که ایشون چی می خوان بگن و بقیه می خوان  چه بکنن.دیروز بعد از کلی معطلی به دلیل سخنرانی ایشون تو حرم تونستم خودم رو به دانشگاه برسونم.یه لحظه شک کردم این جا همون دانشگاه قبلی ماست یا نه ؟بس که عوض شده بود .یه دفعه یه پارچه نوشته رو دیدم که فهمیدم چه اتفاقی افتاده .قرار بود دیروز رییس دانشگاه پیام نور بیان دانشگاهمون .نمی دونم چه طور این افتخار به دانشگاه پیام نور قم داده شده بود .آخه دفعه قبل که ما پیگیر حضور ایشون توی دانشگاه بودیم تنها جوابی که از مسئولین گرفتیم این بود که :دانشگاه ما مگه چی داره که کسی بخواد بیاد.تفهیم کردن این مسئله که اونها باید بیان و ببین که ما هیچی نداریم کار سختی بود البته به مسئولین دانشگاه.خلاصه برگردیم به امروز .صبح فهمیدم که وزیر قراره بیاد دانشگاه ما .نه اشتباه نکنید ،وزیر علوم نه ،وزیر آموزش و پرورش .باز هم اشتباه نکنید ما دانشجو هستیم .
قرار بود جلسه پرسش و پاسخ باشه  اما نه شبیه اونهایی که شما دیدید .وقتی ما از رییس دانشگاه خواستیم بهمون اجازه صحبت رودررو رو بده با رفتار کاملا مودبانه ایشون ،جوابمون رو گرفتیم .اول از هرکس که پرسیدیم برنامه چیه گفتن پرسش و پاسخ.اما برای این سوال که از دانشجوها کی قراره صحبت کنه ،کسی جوابی نداشت .چرا چون آقایون معتقد بودند که جایی برای صحبت یه دانشجو نیست.وقتی میگفتی چرا میگفتن اگه سوالی دارید بنویسید ما بهشون می رسونیم .امروز سطح بینش رییس دانشگاهمون رو به خوبی درک  کردم ،وقتی که در جواب این حرف من که :من دوست دارم به عنوان یه دانشجو با خود وزیر رودرور صحبت کنم گفت تو می خوای بری وسط این همه مرد ؟این نگرشی است که در اون زن و مرد از حقوق مساوی در جامعه برخورداره.
خیلی جالب بود وقتی ما خواستیم نامه های دانشجویان رو یه دانشجو به دست وزیر برسونه اما کسی اجازه نداد و به زور نامه ها به شورای سانسور منتقل شد.هرچند وزیر محترم گفتن بدید به من نمی خواد سانسورش کنید  و همه فکر کردن مشکلات حل شد ولی ...
جالب بود وقتی ازشون پرسیده شد که چرا بدون امکانات این همه دانشجو می گیرید ،گفت ما چوب حراج زدیم به مالمون و شما رو پذیرفتیم ...
جالب بود وقتی پرسیده شد چرا دانشگاه ما امکانات نداره گفتن اگر امکانات می خواستید می تونستید دانشگاه خوب قبول بشید .کسی جلوی شما رو نگرفته بود....
جالب بود وقتی یکی یکی سوالات رو نگاه می کردو با خنده و شوخی جوابشون رو می داد و هیچ چیز عاید دانشجو نمی شد...
جالب تر جایی بود که وقتی از وزیر خواستیم یه دانشجو بره و همه مشکلات رو به عرض ایشون برسونه گفت وقت نداریم.وقتی بچه ها دو باره و سه باره مطرح کردن ...وقتی یه نامه نوشتن و مستقیم به دستشون رسوندن و وقتی یه دانشجو با تمام شخصیتش بلند شد و خیلی محترمانه از وزیر یه لحظه و فقط یه لحظه وقت خواست ولی با کمال ادب تنها جوابی که براش حاصل شد این بود: بشین آقا نظم جلسه رو بهم نزن .شما که بهتون نمی خوره دانشجو باشید چرا شما این طور رفتار می کنید.جناب دکتر محمدرضایی من از مدیریت شما اصلا انتظار نداشتم که دانشجو ها این قدر بی نظم باشن و ....و اون دانشجو با کمال ادب نشست و هیچ چیز نگفت جز سکوت .سکوتی که برای من دانشجو اصلا قابل تحمل نبود .
جالب بود وقتی با صدای بلند گفتم جلسه ای که دانشجو توش اجازه حرف زدن نداشته باشه به هیچ دردی نمی خوره ،تنها پاسخی که گرفتم نگاه سنگین و غضبناک مسئولین دانشگاه بود به این معنی که باشه بعدا جواب حرفت رو خواهی گرفت ...
البته بی انصاف نباشیم جلسه نکات مثبتی هم داشت .مثلا رییس تا تونست از خودش تعریف کرد و کارهایی که فقط برای دانشجوهایی که مثل دخترها و پسرهاش می مونن انجام داده .الحق هم که بچه ها کاملا بیاناتش رو تایید کردن...
خلاصه جلسه تموم شد و وزیر داشت می رفت .به زور خودم رو از لا به لای جمعیت بهش رسوندم تا فقط ازش به خاطر ارزشی که برای من دانشجو قائل شده بود تشکرکنم اما با اشاره یکی از دوستانم که اون موقع نفهمیدم چی گفت خودم رو کنارکشیدم. ولی بعد بهم گفت وقتی میخواستی حرف بزنی زیر ذره بین مسئول فرهنگی بودی که ببینن بعدا با تو چه کنن...
جلسه تموم شد و وزیر با کلی تشکر و قدردانی از طرف مسئولین از دانشگاه رفتند اما خاطره امروز هیچ وقت از ذهن من و خیلی های دیگه نمیره.هیچ وقت فراموش نمی کنم که هنوز هم توی این دنیا برای آدمها نه به اندازه انسان بودنشون بلکه به اندازه سمت و اسمشون احترام می ذارن.
من امروز طرفم رو مسئولینی دیدم که حتی یک لحظه به دانشجوی این مملکت اجازه صحبت ندادند.دانشجویی که فقط به جرم پیام نوری بودن تحقیر شد.
برای مسئولین و بیشتر مردم کشورم متاسفم اگر همه بالایی ها این برخورد رو باهاشون داشته باشن.مملکتی که مسئولینش داعیه دار انتقاد پذیری هستند و حتی جرات شنیدن چند انتقاد ازطرف دانشجو رو نداشتند چه برسه به ...

 

 



sahar ::: جمعه 87/1/30::: ساعت 1:20 صبح

 

من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه ی دوست کجاست؟
 
***این شعر رو گذاشتم تا بلکه حال گرفته این چند وقتم خوب بشه.منبعش هم نمی دونم کجاست ،فقط می دونم از صفحه 360 یکی از دوستای گلم کش رفتم !!!!


sahar ::: پنج شنبه 87/1/8::: ساعت 11:19 عصر


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :128882

>> درباره خودم <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بیا با هم تا به دریا برسیم

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<


































>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<