سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر دانشی که خرد تأییدش نکند، مایه گمراهی است . [امام علی علیه السلام]
بیا با هم تا به دریا برسیم

 

هر انسانی که در این دنیا ست از دو حالت خارج نیست :یا به دینی پاینده یا راه بی دینی رو برای خودش انتخاب کرده. اما من فکر می کنم آدمها از هر نوعی که باشن با هر آیین و مسلکی ،اگه راه خودشون رو درست انتخاب نکرده باشن به یه جایی می رسن به اسم هیچ .جایی که دیگه دلیلی برای زندگی کردن ندارن .آدمها می تونن دلیل های زیادی برای زنده موندن داشته باشن .بی اغراق و به دور از هر شعاری می گم دین یکی از بهترین دلیل ها برای موندنه .البته نه خود دین بلکه هدف دین که چیزی  جز رسیدن به خدا نیست .خدا تنها هدف باقی در دنیاست و هر چیزی جز اون فانی .حالا برای رسیدن به خدا هم به تعداد آدمهای روی زمین راه است.اما مطمئنا یک از این راه ها ،آدمهای برگزیده خدا هستند.بدون شک این انسانها در عرش الهی آبروی زیادی دارند که من بی آبرو می تونم اونها رو وسیله ای برای رسیدن به خواسته هام قرار بدم .توی این راه هم نه باید افراط کنم و بشم علی اللهی و نه تفریط که بشم یه وهابی.همه اینا رو گفتم که یه داستانی براتون تعریف کنم.

دایی من یه دوست هندی داری که فکر کنم مذهبش هم هندو باشه.نمیدونم شاید هم به هیچ دینی معتقد نباشه. چند روز پیش چیزی شنیدم که خیلی نظرم رو نسبت بهش عوض کرد.شنیدم وقتی دایی مادرم داشته میرفته مکه پائول اومده و بهش گفته شنیدم شما مسلمونا کسی رو دارید به اسم حسین که میگن خیلی بزرگه و مشکلات مردم رو حل میکنه.حالا که داری میری مکه از امام حسینتون بخواه مشکل من رو حل کنه.
وقتی این حرف رو شنیدم جا خوردم .تا حالا از این داستانها خیلی شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن.برام جالب بود آدمی که بین یه سری آدم غیر مسلمون داره زندگی میکنه چطور به این موضوع که خاص مسلمونا و شیعیان هست اعتقاد داشته باشه.مطمئن اعتقادیه که با فکر پیش اومده .این در حالی که دوست مسلمون زاده همین مرد یعنی دایی خودم به طور کامل منکر این جور افکاره و اونها رو زاده تخیلات و شاید هم یه سری اعتقادات خرافی میدونه که توسط یه فرقه انحرافی به اسم شیعه به وجود اومده.
اینا رو گفتم تا از همه آدمهای که این نوشته رو میخونن بخوام توی راز و نیازهای محرمشون با خدا ،توی درد ودلشون با همون حسینی که می گن خیلی بزرگه ؛با همون عباسی که توعشقش به حسین همتایی نداره؛با اون خواهری که کربلا چیزی براش نداشت جز تبدیل شدنش به اسوه مقاومت یک زن؛با اون دختر بچه ای که به جای بازی توی کوچه ها ،توی خرابه های شام دنبال پدرش میگشت؛با اون دامادی که به جای حجله عروسی به مقتل رسید ،و با خیلی های دیگر  این دوست غیر مسلمونمون رو هم دعا کنن.به قول خواهرم یه نفرم یه نفره.حتی اگه یه نفرم به جمع شیعیان اضافه بشه افتخاره.امیدوارم.

التماس دعا.

 



sahar ::: سه شنبه 86/10/25::: ساعت 9:47 عصر

 

مبارک مبارک مبارک ؛عید همتون مبارک .چه سادات باشید چه نه .اصلا کی گفته این عید مال سیداست .مگه ما غیر سیدا دل نداریم.یه چی میگم ولی به کسی نگید .همیشه عید غدیر که میشه به بچه سیدا حسودیم میشه.به این که از چه نسل پاکی هستن به این که ...ولی عیب نداره می سازیم.وقتی تو عید غدیر شیرینی پخش میکنم همه بهم میگن سیدی؟ میگم نه بابا .مگه فقط سیدا باید شیرینی بدن.این عید مال همه شیعه های دنیاست.اما انگار یه چند ساله همه یادشون رفته غدیر چقدر مهمه !!! دیشب که داشتم میومدم خونه و خیابونا رو نگاه  میکردم به جز بلوار غدیر جایی چراغونی نبود.توی دلم گفتم بابا مگه چقدر شیعه توی دنیا هست، اگه همینا هم یادشون بره غدیر چی بود که واویلاست.آخه انصافه توی شهری که پایگاه مرکزی شیعست اوضاع این جوری باشه.تلوزیون هم که دیگه افتضاح .همش زیر نویس میکنن به مناسبت عید غدیر فلان فیلم و فلان برنامه پخش میشه .یکی نیست بگه کدوم یکی از این فیلم ها در حد و اندازه غدیر هستن .یکی فیلم هندی نشون میده که هر کس میبینه میزنه یه شبکه دیگه .اون یک دزدان دریایی کارائیب رو برای دهمین بار پخش میکنه.اون یکی هم یه برنامه گذاشته اسمشم جشنه .چی توش نشون میده ؟چند تا بازیگر و خواننده درپیت که هیچ ربطی به این عید ندارن میان حرف میزنن.همشون هم میگم مولای ما ،الگوی ما و ....قربون وضعیت بازار سی دی (فیلم های خانوادگی) برم که نمیذاره این حرفاشون رو باور کنیم.باز دم شبکه 5 گرم که میخواد محمد رسول الله رو پخش کنه .توی ایام شهادت امام ها سنگ تموم میذارن  که این عالیه اما مگه دین ما فقط با عزاداری زنده می مونه .اگه شادی دینی رو نداشته باشیم که یعنی تصدیق کردیم این حرف رو که :اسلام دین عزاداریه و شادی هیچ جایی توش نداره.
خلاصه نمیخواستم این قدر گلایه کنم.حرفی برای گفتن ندارم .چی می تونم در مورد امام علی بگم. منی که به زور خودم رو چسبوندم به شیعه ی خودش .ولی منصفانه که نگاه می کنم می بینم نه خیلی شبیه شیعه ها نیستم خیلی جای کارم میلنگه .خیلی جاهاش که نه همه جاش میلنگه.ولی این جور حساب کتابا با حسابای دنیا خیلی فرق میکنه.
اومدم بگم آقا مارو هم جز شیعه هات حساب کن هر چند سابقمون خیلی خراب باشه.



sahar ::: جمعه 86/10/7::: ساعت 1:15 عصر

امروز صبح طبق معمول توی فرهنگی دانشگاه بودم که دیدم بچه ها مدام میان و در مورد قرعه کشی حج عمره می پرسن.اونجا بود که فهمیدم ای دل غافل مهلت ثبت نام تو حج تموم شده.خبر نداشتم کیا ثبت نام کردن و کیا نکردن.ولی خیلی دلم می خواست من جزو اون چند نفری که قرار بود اسمشون از توی قرعه کشی بیرون بیاد باشم،اما نمیشد.گذشت و من مثل همیشه مشغول دنیای خودم شدم .موقع نماز ظهر با دوستم رفتیم تو نماز خونه .نماز تموم شد و گفتن پرده ها رو بزنید کنار ،حاج آقا میخواد قرعه کشی رو انجام بده .من هم از همه جا بی خبر برای یکی از دوستام دعا کردم :گفتم کاش اسم ....در بیاد .اصلا نمیدونستم دوستم اسمش رو تو قرعه کشی نوشته یا نه.به دعای خودم اعتنا نکردم و مشغول حرف زدن با دوستم شدم .اولی ،دومی ،سومی و...همین طور که داشتم با دوستم حرف میزدم و به اسمها گوش میکردم یه دفعه یه اسم آشنا به گوشم خورد.از اونایی که داشتن گوش میکردن گفتم اسمش ....نبود، گفتن فکر کنیم.باور نکردم .آخه مگه اون اسمش رو نوشته بود.اگه نوشته بود پس چرا نیومده تو قرعه کشی شرکت کنه .نه امکان نداره.بعد از این که همه رفتن زود رفتم جلو واسمها رو نگاه کردم .نمیدونید چقدر خوشحال بودم. نمیگم بیشتر از این که به اسم خودم در بیاد نه ولی کم تر از اون هم نبود.اینقدر ذوق کرده بودم که بچه ها بهم میگفتن اسم تو هم در اومده؟ زود زنگ زدم بهش گفتم،گفتم مژده بده ،گفت دیر گفتی خودم میدونم .گفتم کی زودتر از من بهتون خبر داده ،گفت خودم پشت در بودم.گفت انگار بهم الهام شده بود که نفر چهارم تویی.خلاصه براش آرزوی قبولی زیارت و زیارت تمتع کردم و گوشی رو قطع کردم .من دیگه حضوری نرفتم بهش تبریک بگم اما دوستم رفته بود .با هم حرف زده بودن و حرفاشون خیلی برام جالب بود.دوستم بهش گفته بود  قول بده هر وقت رفتی اونجا تا چشمت به کعبه افتاد مارو یادت نره .بغض کرده بود و با چشمای خیس گفته بود:موقع قرعه کشی اومدم پشت در وایستادم .سه نفر اول رو که خوندن گفتم کجای کاری طلبیده نشدی .اما یه دفعه به خودم اومدم و گفتم تو از کی خواسته بودی ،همون خودش بهت میده،که یه دفعه اسمم رو از توی بلندگو شنیدم....دیگه بغض نذاشته بود بقیه حرفشو بزنه و رفته بود.شاید اون جا یی که پشت در وایستاده بود به خدا التماس کرده بود ،شاید اونجا اینقدر پاک شده بود که خدا دلش نیومده بود ردش کنه .نمیدونم شاید ،نه حتما تو عرفه و قدر امسال از خدا خواسته بود و قسمتش شده بود.
منم خیلی دلم میخواست امسال مکه باشم .هرشب که ندای لبیک اللهم لبیک ...از تلویزیون پخش میشه می خوام زار بزنم آخه خدا جونم  پس کی قراره نوبت من بشه.خدا جونم قراره فردا پس فردا حاجیا تو مکه برن عرفات ،ما چه کار کنیم .ما که اینقدر بارمون سنگین هست که به اون جا نمیرسیم چه کنیم.خدایا !هزار بار بهت گفتم بازم میگم وقتی داری یه چیزی رو به بنده هات میدی به کوچیکی ما نگاه نکن به بزرگی خودت نگاه کن .اگه قرار بود به ارزش ما باشه که الان هیچی نداشتیم.هر شب که زنگ میزنیم مکه با مادر بزرگم حرف بزنیم میگن خسته بوده رفته بخوابه .خدا جونم باور کن من بیام حاضرم یه ساعت هم نخوابم .دلم میخواد وقتی پام به مکه رسید شبا برم یه جایی بالا پشت بوم که شب تا صبح فقط و فقط خونت رو نگاه کنم.خدایا !تا یکی دو سال پیش فکر میکردم حساب و کتاب تو هم مثل دنیا با پول و مقام این جور چیزاست .یعنی هر کی داره میاد اما امروز میگم نه هر کی رو که تو بخوای میاد.پس خدایا تو رو به حق همه آدمایی که ارزش بودن توی مکه رو داشتن و دارن ،این آرزوی من رو توی جوونیم بهم بده.دوست دارم وقتی مجردم بدون هیچ تعلق خاطری به کسی بیام پیشت.آزاد آزاد آزاد.....

خدایا از خودت خواستم نه از کس دیگه ای پس امید دارم به اون روز که.......

 

 



sahar ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:0 صبح

عاشق مردم
خدایا! عشق را در من برانگیز
ندای عشق را در من رسا کن
از این"مرداب بودن" در هراسم
مرا از ننگ"بی عشقی" رها کن.

بده عشقی که از جانم برخروشد
بلزاند خروشم آسمان را
به گلبانگی بر آشوبم زمین را
به فریادی برانگیزم زمان را


به"نیروی محبت" زنده ام کن
به راه دستگیری ها توان ده
مرا عشقی به انسان ها بیاموز
توان یاری درماندگان ده.

مرا بال و پری بخشا خدایی
که تا بیغوله ها پرواز گیرم
به من سر پنجه ی قدرت عطا کن
که غم ها را از دل ها باز گیرم.

مرا"مهتاب"کن در تیره شب ها
که بر هر کلبه ی ویران بتابم
دم گرم مسیحایی به من بخش
که بر بالین بیماران شتابم.

مرا"لبخند"کن، لبخند شادی
که بر لب های غمخواران نشینم
زلال چشمه ی آمرزشم کن
که در اشک گنهکاران نشینم.


مرا"ابر عطوفت" کن که از خلق-
فرو شویم غبار کینه ها را
ز دل ها بسترم امواج اندوه
کنم مهتاب باران سینه ها را


نسیمم کن که عطر دوستی را
بپاشم در فضای زندگانی
بدل سازم خزان زندگی را-
به باغ عشق های جاودانی.


بزرگا! زندگی بخشا! بر انگیز-
نوای عشق را از بند بندم
مرا رسم جوانمردی بیاموز
که بر اشک تهیدستان نخندم!


به راهی رهسپارم کن که گویند:
چو، او کس"عاشق مردم"نبوده ست
چنانم کن که بر گورم نویسند:
در اینجا، "عاشق مردم" غنوده ست.

     مهدی سهیلی



sahar ::: شنبه 86/9/24::: ساعت 4:28 عصر

 

سلام،سلام ،سلام.....یه عالمه سلام .به تعداد روزای عمرم سلام.
خیلی خوشحالم .خوشحال تر از اونی که فکرشو کنید .گفتم به تعداد روزای عمرم چون امروز یه روز خاصه تو زندگیم .امروز تولدمه . اولین تولد توی خونه مامان وبابام.چند سال پیش اومدم تو زندگیشون .شاید اولش فکر نمیکردن اینقدر اذیتشون کنم ولی ذات بچه بودن یعنی شیطونی کردن و اذیت کردن.یه پرانتز باز کنم خیلی دوستشون دارم .شاید هیچ وقت اون دختر وپسر جوون که اولین بچشون رو دیدن به امروز فکر نمیکردن که بخوان تولد 19 سالگی یا 20 سالگی (آخه هنوز نمیدونم 19 سالم میشه یا 20سالم !؟!؟!؟)دخترشون رو تبریک بگن ولی دنیا همینه تا چشم به هم بزنی میگذره .به تو هم کاری نداره که از روزاش چه طور استفاده کردی .فقط یه روز بهت میگن بیا سوار شو .وقتی سوار شدی اینقدر غرق توی اتوبوس میشی که یادت میره جاده رو نگاه کنی که داره کجا میره .یه دفعه بهت میگن ایستگاه 20 سالگی !!!به خودت میای میگی بابا من همین چند وقت پیش بود برام جشن تولد گرفته بودن روکیکشم نوشته بودن سحر جانم تولد 8 سالگیت مبارک.ولی رسم دنیا همینه .قشنگیشم به همینه.
امروز یه عالمه کادوی خوب گرفتم هم از نوع مادیش و هم از نوع معنویش.ولی میخوام بهترین کادو رو خودم به خودم بدم .شاید تعجب کنید .بگید چه از خود راضی ،ولی اول باید خودم خودم رو دوست داشته باشم ،اولش باید خودم به خودم احترام بذارم و...برای همین هم اولش باید خودم رو بشناسم.
الان دلم میخواد داد بزنم ،فریاد بزنم که خدایا ممنونتم .خدایا دوست دارم .خدایا عاشقتم .به خاطر همه چیز، به خاطر تک تک نعمتایی که بهم دادی. از اون ریزترین موجود دنیا گرفته تا بزرگترین نعمتی که بهم داده یعنی سلامتی ،یعنی خانواده خوب یعنی همه چیز و همه چیزو همه چیز.به خاطر این که توی 19 سال 365 بار از خواب بیدار شدم ،شاید بیشتر این روزها یادم رفت خدا رو به خاطر این که دوباره از خواب بیدار شدم شکر کنم اما بازم به روی خودش نیاورد مثل دنیایی از گناهان که کردم و به روم نیاورد.
خدا رو به خاطر همه اتفاقای خوب و بدی که برام افتاده شکر میکنم .همه این اتفاقا یه درس برام بود .امروز یه کادو خیلی خیلی خوب به خودم دادم اونم این بود که یکم نگاهم رو به دنیایه اطرافم عوض کنم .همه چیز رو اون طوری که ظاهرشون نشون میده نبینم ....
می خوام از فردا ،نه از همین الان یه زندگی دیگه رو شروع کنم؛ یه زندگی شادتر ،یه زندگی با برنامه ریزی بیشتر ،با پشتکار بیشتر و با اعتماد به نفس بالاتر.دلم میخواد دیگه جلوی اتفاقای بدی که می افته راحت کم نیارم .قوی تر از اینی که هستم باشم .
امیدارم همین طور بشه .مثلا همین اتفاق که شاید فردا بی افته یه شروع جدیده برام .شروع یه راهی که تا حالا تجربش نکردم.توکل به خدا.
نمیدونم چم شده خیلی خوشحالم همش میخوام این خوشحالی رو خالی کنم ولی انگار نمیشه.شاید این جوری خالی بشه:


تولدم مبببببببببببببببببببببببببببارک!!!!! 

 



sahar ::: جمعه 86/9/9::: ساعت 11:7 عصر

هیچ وقت دلم نمی خواست در مورد مسائل شخصیم توی وبلاگم چیزی بگم .یعنی اولش به همین قصد وبلاگ زدم اما وقتی خیلی ها آدرس رو فهمیدن ،نتونستم از خودم بنویسم ،از اتفاقای خوب و بدی که برام افتاد نتونستم بنویسم .اما الان باید بگم .میدونم که این حرفم ،حرف دل خیلی های دیگست .حرف دل آدمهایی که مثل من اعتماد کردن....
از کجا شروع کنم ؟چه جوری شروع کنم ؟امروز با کلی انرژی رفتم دانشگاه به امید خیلی چیزها ،به امید اتفاقایی که فکر می کردم ممکنه امروز بیافته .اما اون اتفاقا که نیافتاد هیچ ،اتفاق خیلی بدی هم افتاد .خبری رو شنیدم که دلم میخواست همون جا جلوی همه بشینم و های های گریه کنم .گریه به حال خودم ،گریه به حال دلم ،گریه به حال عمری که به پاش گذاشتم .
اما جلوی خودم رو گرفتم .های های گریه نکردم اما اشک که از من اجازه نمی گیره .خودش اومد ولی ای کاش نمی اومد تا شرمنده اون یکی لااقل نشم .شاید بگید چرا شرمنده ؟امروز یه نفر یه اس ام اسی  برام خوند و ازم خواست معنیش رو براش توضیح بدم .ولی کی میدونست چند دقیقه بعدش خودم میشم تعبیر اون .نوشته بود :"هر وقت عشقت تنهات گذاشت ،نگران خودت نباش. شرمنده دلت باش که بهت اعتماد کرد."آره دلم بهم اعتماد کرد .آخرین دفعه که این مشکل برام پیش اومده بود دلم ازم خواهش کرده بود ،بهم التماس کرده بود تورو به خدا اینقدر راحت دل نبند .من بهش قول داده بودم ،بهش قول داده بودم دیگه به کسی اعتماد نکنم .دیگه اینقدر راحت به کسی دل نبندم .اما ...وقتی خودم پای عهدی که با خودم بستم نمی مونم چه جور باید از کسی انتظار داشته باشم پای بند عهد نبسته ای بمونه .
دیگه خسته شدم از دست همه این اتفاقا از دست همه بی وفایی هایی که دیدم و به روم نیاوردم .از دست همه  انتظارای بیهوده ای که کشیدم .از دست ناراحتی ها و اشکای یواشکی که توی خونه ریختم ،اما برای چی ،برای کی ؟برای کسی که اصلا قدر انتظار تورو نمی فهمه .
امروز تو فاصله چند تا کلمه همه کاخ رویاهام یه دفعه زیر پاشون رو خالی دیدن و با همه خاطراتشون روی سرم خراب شدن .هنوز صدای خرد شدن غرورم رو زیر این آوار میشنوم.اونجایی که ذره ذره ی این آوار بهم دهن کجی میکردن .اون جایی که توی هر تکه شکسته این کاخ خاطره ای رو میدیدم .چه دردناکه به نظاره نشستن خاطراتی که می میرند .من این دفعه به شونه هایی اعتماد کرده بودم که فکر می کردم میتونه تکیه گاه وقتای تنهاییم باشه اما چه زود شونه ها لیاقتشون را برای سرها از دست میدن.ما آدمها پای عادت کردن که وسط میاد خیلی راحت عادت میکنیم اما وقتی مجبور به فراموش کردن میشیم انگار ازمون زندگی مون رو میخوان .هرچند که ما زندگیمون رو با این خاطرات ساختیم و شاید فراموش کردنشون یعنی  از دست دادن زندگیمون.هنوز اون صفحه دفتر خاطراتم که توش نوشته بودم :"یعنی چی میشه ؟دارم صدای تپشای قلبم رو می شنوم.صورتم داره از حرم یه حس تازه میسوزه..."یادم نرفته .چقدر اون موقع شاد بودم .توی ابرا بودم .هنوز یادم نرفته وقتی مامانم گفت به خاطر این تپشای قلب باید ببرمت دکتر نتونستم بگم مامان جون آخه این دردش یه چیزدیگست و درمونش هم یه چیز دیگه.بازم یادم نرفته وقتی دکتر تو چشمام نگاه کرد و گفت استرس داری نتونستم چیزی بگم و توی دلم داد زدم آره دکتر انگار عاشق شدم.اما توی این دنیای  نامرد حقیقت واژه ی عشق رو کنج کتابخونه ها و یه صفحه هایی از کتاب ها قایمش کردن که نکنه یه وقت دست ما بهش برسه.چند ماه پیش به خودم گفتم "عشق بازی دگر ونفس پرستی دگر است" چه خوش خیال بودم که فکر میکردم به این میگن عشق بازی .پس خدایا این فرهاد و شیرین ها ،لیلی ومجنون ها ،ویس و رامین ها کجایی بودن .مگه اونها هم مثل ما از همین دنیایه خاکی نبودن پس چرا....
این راه رو با خواسته خودم شروع نکردم ولی مردونه توش موندم. یه دفعه بهم گفتن بکش کنار .آخه یکی نیست بگه مگه من خودم اومدم تو این راه که حالا با خواست خودم برم بیرون .اما وقتی حق انتخاب نداری باید این چیزهارو قبول کنی.
بازم تموم شد .یه قصه دیگه به قصه هایی که باید برای دلخوشی خودم بگم یه جور تجربه هستن ،تموم شد.هنوز باورش نکردم اما سخت در تلاشم .راستش رو بگم هنوز نمیخوام قبول کنم .همش میگم شاید یه جایی یه راهی باشه .میدونم الان همتون بهم دارید می خندید ولی چه کنم که ...
 



sahar ::: سه شنبه 86/9/6::: ساعت 11:41 عصر

.

باران که می بارد تو می آیی ..

این ترانه ای بود که امروز وقتی داشتم میرفتم دانشگاه ازرادیو پخش میشد .اون موقع فکر نمیکردم امروز منم زیر بارون خیس بشم .اولش نم نم بود ولی همیشه که بارون یواش نمیاد. بارونم مثل احساس دل ماست بعضی وقتا ازش خبری نیست ،بعضی وقتا اون قدر آروم و نم نم مییاد که آرامش رو به بهترین نحو به آدمها هدیه میکنه .اما امان از روزی که تند بشه .اون موقعی که مثل شلاق میکوبه .اما من بارون رو با همه حالتاش دوست دارم .بارون خیلی قشنگه، به قشنگی همون حسی که گفتم .اما نمیدونم چرا بعضی آدمها از بارون فرار میکنن .نمی دونم چرا بعضی ها میترسن زیر این هدیه خدا خیس بشن .چرا بعضی ها بودن زیر سقفای کاذبی که خودشون واسه خودشون ساختن رو به نشستن دونه های عاشق بارون روی گونهاشون ترجیح میدن .امروز اینقدر حرف برای زدن زیر بارون داشتم ،اینقدر توی ذهنم جمله سازی کرده بودم ،اینقدر دنبال کلمه هایی که به بارون میخوردن گشته بودم ...اما حیف ،حیف که دیگران مثل من زیر بارون بودن رو درک نمیکنن.دلم میخواست کسی باشه که این حرفا رو بشنوه ،دوست داشتم امروز برم زیر بارون و با خودم بلند بلند بخونم باران که می آید تو می آیی ...ولی فهمیدم اون هم از بارون میترسه .صبر میکنه بارون بند بیاد بعدش خودشو نشون بده .یه جمله کلیشه ای میگه رنگین کمان پاداش کسانی ست که تا آخرین قطره زیر باران میمانند.من امروز تا آخرین قطره زیر بارون موندم اما به هیچ وجه انتظار رنگین کمان رو نداشتم .آخه رنگین کمان به چه درد من با این حال و روزم میخوره .چه گره ای از این همه گره افتاده به زندگیم باز میکنه .اونی که به درد من میخوره یه چیز دیگست .

هیچ وقت زیر بارون از چتر استفاده نمیکنم .فکر میکنم چترم یه سقف کاذبه .چتر نمیذاره آسمون آبی رو ببینی ،نمیذاره چشمای خیس تو توی چشمای خیس تر آسمون گم بشه. زیر بارون که باشی هیچ کس ازت نمیپرسه این دونه های کوچولو که دارن روی گونهای داغت سر میخورن چیه ؟هر چند اونایی که من دیدم اگه بارون هم نیاد ازت نمیپرسن اینا چیه ...

خلاصه هر چی فکر میکنم نمیتونم بقیه ترانه رو پیدا کنم .خودم هم اینقدر حرف دارم اما افسوس که نمیتونم همه چیز رو بگم .چرا ما آدمها توی دنیایه به این بزرگی یه جای کوچیک واسه خودمون نداریم که هر چی دلمون میخواد بگیم .دارم دنبال اونجا میگردم .شاید اون دریایی که میخوام بهش برسم همون جا باشه .دعا کنید زودتر به دریام برسم .



sahar ::: جمعه 86/9/2::: ساعت 9:10 عصر

                                                               

هر ملتی با توجه به آرمانهایش قهرمانانی را در دامن خود می پروراند که تا ابد در ذهن مردمان آن ملت می مانند...

این خط اول مطلبی بود که چند سال پیش از داییم خواستم تا برام بنویسه .حتما میپرسید در مورد چی؟ نمی دونم سال چندم راهنمایی بودم که معلم تاریخمون گفت بچه ها یه تحقیق در مورد ستارخان و باقر خان بیارید .منم هم از روی حس شدید میهن پرستی رفتم تو فکر یه مطلب توپ .الحق و النصاف دایی هم همچین متنی نوشت که شاید خودم 20 بار خوندمش .اما اون موقع چقدرستارخان رو میشناختم ؟هیچ چی .اما امروز یه برنامه از تلویزیون پخش شد درمورد این سردار ملی .دیدم بی انصافی از روز درگذشت یه همچین مردی راحت بگذرم و چیزی نگم .توی این پست چکیده اون برنامه رو براتون مینویسم تا شاید تونسته باشم ذره ای هر چند کوچک به این سردار ملی ادای دین کرده باشم.آخه هر چی باشه منم بچه اونجام بچه آذربایجانم .برام جالبه که یه همچین قهرمان ملی رو که از دیار خودم هست رو نمیشناسم .شاید اگر در کشور ما به او همتایان او کمی بیشتر بها داده بشه هم  من و هم اونایی که بعد از این میان  اونارو بشناسند .اخه انصافه است مردی رو که زمانی همه دنیا مشناختند ، فقط در حد یک مطلب چند خطی در کتابهای تاریخ معرفی کینم .ایا او و همرزمانش همین قدر بر گردن ایران و ایرانی حق دارند .من که فکر نمیکنم !

چند تا از همسن وسالای لااقل ترک  من میدونند که مزار سردار ملی عاشق کجاست .چون میدونم خیلی ها نمیدونند میگم تا اگه کسی گذرش به اونجا افتاد یه سری هم به او بزنه و ازش تشکر کنه .توی باغ توتی حرم شاه عبدالعظیم.ستارخان معنای کامل غیرت یک ترک بود .ترکی که امروز به خاطر نگاه بد جامعه که در پی سیاستهای غلط دولتها از زمان رضا خان تا کنون دنبال شده حضورش را کم رنگتر کرده .شاید بهتر باشه بگم اون رو منزوی کردن .

به ستارخان لقب اوخاچوف ایران را داده بودند .یعنی نماد میهن پرستی .یه پرانتز کوچولو هم اینجا باز کنم .من بعضی وقتا یه حس غروری رو توی خودم احساس میکنم که شاید فقط برای خودم جالب باشه .اخه من از نوادگان یکی از صمیمی ترین همرزمان ستارخان و باقرخان به نام خلیل خان هستم که شرح دلاوری های اون هم داستان مفصلی داره.

ستارخان مردی بود که در زمان خودش تیتر اول روزنامه های تمام کشورهای اروپایی وهمسایه بود .تا جایی که در کشوری چون مراکش برای او سرودی را سروده بودند .درهنگام مرگ او علاوه بر تشیع پیکر باشکوه توی ایران  در کشورهای زیادی مراسم عزاداری برپا شده بود .

مخبر الدوله والی تبریز که در جریان قیام مردم، به اروپا فرار کرده بود در هنگام مراجعت به ایران از صاحبخانه خود خداحافظی میکند و از او میخواهد تا اگر چیزی از ایران میخواهد برایش بفرستد اما صاحبخانه چه چیزی از او میخواهد؟او میگوید فقط سلام مرا به سردار برسان .

ستارخان غیرت ایران  و ایرانی در برگریزان سال 1245 ه.ش در روستاهای غره باق در آذربایجان به دنیا آمد .او با طبیعت آنجا بزرگ شد و انس گرفت .کسی چه می داند شاید او غیرت و شهامت را هم در همان طبیعت فراگرفت .پدرش حاج حسن غره داغی مردی بود پارچه فروش که مجبور شد زن و فرزندان خود را بردارد و راهی تبریز شود .سال 1285 بود و اوضاع ایران آشفته .در این میان مردم ایران آرام آرام جنبش مشروطه خود را راه انداختند .در ابتدا چون ملجا و پناهی برای خود نیافتند به سفارت انگلستان پناه بردند. تجار و بازرگانان به مدت یک ماه در سفارت انگلیس بسط نشینی کردند .

محمد علی شاه قاجار بعد از مرگ پدرش به سلطنت رسید در حالی که به هیچ وجه از فرمان داده شده رضایت نداشت .یاخوف فرمانده قزاق خانه در آن زمان گفته بود :ایران مشروطه شده و لی روس هنوز مستبد .این ها مردمانی هستند که برای مشروطه ایران  می کوشند نام اینان تا ابد بر صحیفه ایران می ماند .اینان فکر می کنند مشروطه موفق شده اما چنین نیست محمد علی شاه یک مستبد فطری است .

محمد علی شاه چگونه مردی بود؟او مردی بود که به هنگام بی پولی با عیاران و اطرافیان خود نقاب بر چهره می زد و به راه زنی در اطراف شهر می رفت .این بود ولیعهد ملتی .آذربایجانی ها با او هیچ گونه سر موافقت نداشتند. او در صدد محو مشروطه بر آمد و  مجلس مشرو طه را بمباران کرد .در حالی که در تبریز از محله ای امیر خیز ،ستارخان قیام میکند .مردم را با خود همراه می کند و فریاد آزادی و شروطه را سر میدهند .آنان می گویند ما شاهی را که زیر قسم خود بزند نمی خواهیم .این مردم ازاده مدت 11 ماه در مقابل 45 هزار سرباز دولتی قزاق که به در خواست محمد علی شاه به ایران آمده بودند مقاومت می کنند.11ماه تبریز در محاصره بود ولی سرانجام ستارخان پیروز می شود . مردم قهرمان تبریز درمقابل این تجاوز چه میکردند ؛بمب در دست میگرفتند وبه سپاه دشمن میزدند هر چند که با انفجار بمبها خود نیز کشته می شدند اما برای نجات میهن لازم بود .

در آن روزگار روزنامه های خارجی همه از شجاعت مردی در ایران میگفتند :مردی در ایران پیدا شده که شگفت انگیز است .

روزی کنسول روسیه با پرچم امپراطوری که بسیاری از شاهان و شاه زادگان ایرانی آرزوی بودن زیر لوایش راداشتند به ملاقات ستارخان می آید، با بسته های مشوقی که هر کسی نمیتوانست در مقابل آنها ایستادگی کند .بودن در کنسول گری روس ،شهروند روس شدن ،ریاست یک ژاندارمری روس ،آزادی همرزمان ،12 هزار منات طلا ،ساخت پارک و تامین مخارج ان تا 100 هزار منات ،حفاظت از ستار خان و خانواده اش توسط نیروهای دولتی روس در تفلیس و....اما سردار در مقابل او چگونه بود و چه کرد .از فرمانده ارشد روس روی یک زیلو پذیرایی کرد .در جواب او هم گفت جناب میرزا سلام مرا به علی حضرت برسانید و از نظر لطفشان تشکر کنید . اگر من نسبت به زنان و کودکان فرنگی مقیم تبریز عطوفتی داشتم به خاطر این است که من یک مسلمانم و دیانت من به من اجازه بد رفتاری نمیدهد .من می خواهم هفت کشور زیر بیرق ایران باشد چگونه خودم زیر بیرق بیگانه بمانم وبرای جان خودم در یوزگی کنم ؟هرگاه شاه دست از ظلم بشوید من به پایین ترین رتبه در سپاه ایران فخر می فروشم .این است غیرت یک مرد ایرانی تبریزی عامی .

برنامه کودکی ژاپنی هر چند وقت یکبار از تلویزیون پخش میشود که از آن به افسانه یاد میکنند اما ما در تاریخ خود آن راداشته ایم اما نه یک افسانه بلکه یک واقعیت .روزی در خلال یکی از جنگ هایی که ستارخان فرماندهی آن را بر عهده داشت سربازی تیر میخورد اما از مداوا امتناع می ورزد وتنها خواسته اش این بوده که ستارخان را ببیند. وقتی ستارخان بالای سر او می اید او میگوید سردار من یک دختر هستم و نمیخواهم نامحرم پایم را ببیند .اشک چشمان ستارخان را میگیرد و میگوید دخترم مگر من مرده ام که تو به میدان آمده ای .

هنگامی که نیروهای روس تا نزدیکی های تبریز پیش آمده بودند مردم تبریز برای این که قزاق ها تبریز را فتح نکنند تلگرافی به محمد علی شاه میزنند :علی حضرت ما فرزندان تو هستیم تو پدر ماهستی .هر چند پدری نامهربان .بگو نیروهای روس از کشور ما خارج شوند ما مشروطه نمی خواهیم. ما نمی خواهیم ایران به لوس وجود بیگانه آلوده شود .محمدعلی شاه در جواب این تلگراف میگوید حالا که شما از درخواست های خود برگشتید من هم از نیروهای روس می خواهم برگردند .اما چه کسی به حرفهای او گوش میکرد .سردار در این زمان به خاطر مردم نه به کشور روس بلکه به کشور مسلمان عثمانی میرود .اما او کار خود را در ایران انجام داده است .جرقه مشروطه در ایان زده شده .مردم ازشمال و بختیاری به سوی تهران حرکت کرده اند .. باقی ماجرا هم داستان مشروطه است .



sahar ::: پنج شنبه 86/8/24::: ساعت 11:43 عصر

مفهوم معترضانه ی مکتب امام
به وضوح می توان دانست که "فقه جعفری" در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق(ع) تنها تجلی بخش یک اختلاف عقیده ی دینی ساده نبود، بلکه در عین حال دو مضمون معترضانه را نیز با خود حمل می کرد:
نخستین و مهم ترین آن دو، اثبات بی نصیبی دستگاه حکومت از آگاهی های لازم دینی و ناتوانی آن از اداره ی امور فکری مردم ـ یعنی در واقع، عدم صلاحیتش برای تصدی مقام"خلافت" ـ بود.
و دیگری، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمی که ناشی از مصلحت اندیشی های غیر اسلامی فقیهان وابسته در بیان احکام فقهی و ملاحظه کاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرت های حاکم بود. امام صادق(ع) با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوه ای غیر از شیوه ی عالمان وابسته به حکومت، عملا به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار می آمد، تخطئه می کرد و دستگاه حکومت را از وجهه ی مذهبی اش تهی می ساخت.
در مذاکرات و آموزش های امام به یاران و نزدیکانش، بهره گیری از عامل"بی نصیبی خلفا از دانش دین" به عنوان دلیلی بر اینکه از نظر اسلام، آنان را حق حکومت کردن نیست، به وضوح مشاهده می شود؛ یعنی اینکه امام همان مضمون معترضانه ای را که درس فقه قران او دارا بوده، صریحا نیز در میان می گذارده است. در حدیثی از آن حضرت چنین نقل شده: "ما کسانی هستیم که خداوند فرمانبری از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالی که شما از کسی تبعیت می کنید که مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند".
یعنی، که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نا اهل دچار انحراف گشته به راهی جز راه خدا رفته اند، نمی توانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوندکه:"ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روی جهالت، ما را به این راه کشاندند!" ، زیرا اطاعت از چنان رهبرانی، خود، کاری خلاف بوده است، پس نمی تواند کارهای خلاف بعدی را توجیه کند.



sahar ::: دوشنبه 86/8/14::: ساعت 11:29 عصر

سلام

امروز با کلی ذوق وشوق ادرس وبلاگمو به یکی از دوستام دادم که مثلا بره ببینه چه دوست اکتیوی (فارسی را پاس بداریم میشه فعال)داره. تا وبلاگو دید گفت چرا اینجوری؟حالا نه این که فکر کنید خیلی ناراحت شدما ،نه .این دوستم از اون دسته از دوستاس که نظرای خیلی خوبی داره .گفت بابا مگه تو دختر نیستی ؟پس چرا این جوری نه عکسی نه طرحی .منم بهش گفتم این که چرا خیلی مثل دخترا نیستم رو میتونه توی پست سلام کوچولو بخونه.ولی در مورد عکس و این حرفا راستش یکم تنبلی خودم بوده.میدونید چرا نه که منوقتی وارد این دنیای مجازی میشم یه کار خیلی واجب دارم.به همین خاطر همش یادم میره که چه کارای دیگه ای قرار بوده انجام بدم .این دلیل نبود عکس .یه توضیحیم بدم واسه اون دسته از دوستام که میگن پس کو لوگو خیلی به خودم زحمت دادم ،زحمت این کارم انداختم گردن یه دوست دیگه..که البته اون معلوم نیست کی آماده بشه.گفتم توی این مدت انتظار واسه لوگو، هر چند وقت یه بار یه عکس بذارم یکم دلمون واشه.
نکته مهم این پست این بود که من اصلا آدم تنبلی نیستم.
...................................................................................................................................................
این عکس برای من به شخصه خیلی جالب بود یعنی هر وقت میبینمش دوست دارم نگاش کنم .دفعه اولی که دیدم نفهمیدم چیه ،اما با چند بار نگاه متفاوت گرفتم چی به چیه.
دیدن این عکس منو یه بار دیگه یاد یه جمله خیلی قشنگ انداخت که دوستش دارم:همیشه همه چیز اون طوری نیست که به نظر میاد.
خیلی از چیزایی که دورو برمون میبینیم فقط ظاهر قضیست.اما برای فهمیدن اصل مطلب باید چندین و چند بار عمیق بهش نگاه کنی و توش غرق بشی تا متوجه اصل قضیه بشی.

 

 

 

 



sahar ::: دوشنبه 86/8/14::: ساعت 1:1 صبح

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :127156

>> درباره خودم <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بیا با هم تا به دریا برسیم

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<


































>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<